مردى به پیامبرصلى اللّه علیه و آله عرض کرد یا رسول اللّه ! مرا تعلیم ده !
حضرت فرمود: برو و غضب نکن .
آن مرد گفت : همین مرا بس است و به جانب قبیله خود رفت . ناگهان در میان طایفه اش جنگى در گرفت و مسلحانه در برابر یکدیگر صف کشیدند.
آن مرد هم که و ضعیف جنگى را مشاهده کرده مسلح شد و در صف جنگاوران ایستاد.
آنگاه سخن پیامبر صلى اللّه علیه و آله را بیاد آورد که به او فرمود: غضب نکن .
اسلحه را کنار گذارد و به نزد مخالفین قوم خود رفت و گفت : اى مردم هر جراحت و قتل و زدن بى نشانه اى که در افراد شما به عهده من باشد و خونبهاى آن را مى پردازم .
مخالفین که براى سخنان صلح طلبانه را از او شنیدند گفتند: ما این جریمه را نمى خواهیم .
براى شما باشد زیرا ما از شما به این جریمه سزاوارتریم . آنگاه با یکدیگر صلح کردند و با آن کینه از میان رفت .
نام کتاب :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم مؤ لف :محمد رضا اکبرى
بازدید امروز: 69
بازدید دیروز: 63
کل بازدیدها: 809142